آقا محمدصدراآقا محمدصدرا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره
آقا محمدسیناآقا محمدسینا، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه سن داره

قند عسل های مامان

مرکز بهداشت هستی

امروز زودتر از مدرسه اومدم بیرون چون باید برای چکاب میرفتم مرکز بهداشت ، همونجایی که مامان هستی جون اوضاع و احوال شما رو بررسی می کنه – هستی رو گفته بودم که از شاگردای مامانه - . مامان هستی ضربان قلب و پوزیشن شما، فشار و وزن مامان رو چک کرد. موقعی که می خواست ضربان قلبت رو چک کنه یه اتفاق جالب افتاد. محمدصدرای ورزشکار یه پیتکو پیتکوی بلندی راه انداخته بودی که مامان هستی شروع کرد به خندیدن. بعدش گفت : محمدصدرای شما از هستی ما هم شیطون تره ها!!! هستی خانم هم از دخترای خوب و دوست داشتنی مامان،  دیدیش دیگه صدرا، میشناسیش نه؟ راستی آخرای چکاپ من و شما، یه دفعه هستی که از مدرسه تعطیل شده بود،  پرید توی دفتر مامانش که از...
24 ارديبهشت 1393

پای محمدصدرا توی دست مامان

امروز یه اتفاق خیلی بامزه افتاد و حسابی دلبری کردی برای مامان. خیلی خیلی ذوق مرگ شدم  داشتیم حاضر میشدیم بریم خونه مامان بزرگ مامان که یه دفعه پسرگلم یه ضربه محکم به پهلوی راستم زدی و پای کوچکولوت برای چند ثانیه از پهلوم بیرون زده بود و اتفاقی توی دست مامان بود. پای ناز کوچکلوت رو قشنگ حس کردم.                                   این عکس بالا من نیستم ها! اون پا هم پای شما نیست ها! بابا همش می گفت حیف ندیدم، همش منتظره بتونه رد پات رو ببینه یه روز روی دلم! هیچ...
23 ارديبهشت 1393

ژیمناستیک بعد از میوه های خوشمزه

محمد صدرا به نظر می رسه شما هم عین مامان عاشق میوه ها باشی . من هر موقع که میوه تو خونه باشه، اینقدر میوه می خورم که دیگه نیاز به غذا ندارم و گرسنه نمیشم. از میوه سیرمونی ندارم.                                                                    خلاصه، حالا هم هر موقع من میوه می خورم خصوصا هندونه و توت فرنگی ،...
22 ارديبهشت 1393

محمد صدرای ددری

می خواستم خاطرات این جشنها و بیرون رفتنها رو جدا جدا بنویسم، که یه خورده برام سخته شده برای همین همه رو توی همین مطلب می نویسم: آقا محمد صدرا فکر کنم بعد از تولد حسابی ددری و بیرونی باشی. شما همراه مامان خیلی جاهای زیادی رفتی. غیر از اردوهای مدرسه و خرید رفتن ها و پیاده روی های نزدیک تو اینجا هم رفتی :                             پا رک ملت با همکارای مامان (سه بار)                                      ...
22 ارديبهشت 1393

آقای سکسکه

محمدصدرا جان تقریبا از ماه هفت به بعد هر وقت مامان یه چیزی می خوره، سکسکه های شما هم شروع میشه : یه حرکت ریتمیک با فاصله های منظم و کوتاه که معمولا 5 تا 10 دقیقه هم طول می کشه.  شاید بعضی روزا چندبار سکسکه کنی. مثه همین الان که من صبحانه خوردم و دارم این مطلب رو می نویسم . مامان یه خورده نگران شده بود که  علت این سکسکه های زیادت چیه!؟ بعدش با کمک دوستای مامان تو نینی سایت فهمیدم که مشکلی نیست. ویه تمرین برای ریه هات که آماده بشن برای تنفس واقعی که خیلی هم خوبه و نشانه سلامت دستگاه تنفسی. گفته بودن وقتایی که نی نی شکمو مایع اطرافشو می خوره شروع می کنه به سکسکه کردن. البته گفته بودن نی نی هایی که توی دل مامانشون سکسکه می کنن، بیر...
21 ارديبهشت 1393

قشنگترین حس بارداری

محمدصدرا، پسر گلم داری چیکار می کنی بلا! حسابی شیطون شدی ها! تا حالا انواع و اقسام ضربات و تکون ها رو توی دل مامان انجام دادی. اینقد که میشه دسته بندی شون کرد. از اولین حرکات بامزت توی دل مامان که مثه ترکیدن یه حباب بود تا امروز که رسما داری دل مامانتو با حرکات چرخشی! جابجا می کنی. مامان هم خیلی این حرکات رو دوست داره ها! حالا انواع حرکات شما رو بررسی می کنیم : ترکیدن حباب (اولین نشونه های حرکتیت) ضربات تکی که آروم و محکم داره ضربان قلبت که گوشمونو می ذاشتیم بعضی وقتا میتونستیم پیتکو پیتکوش رو بشنویم ضربات نینجایی! ضربات پشت سرهم مثه این عکس. این ضرباتت رو شما از شخصیت مایکلانجلو توی بازی لاکپشت های نینجا یادگرفتی که من&nb...
20 ارديبهشت 1393

دیدن خاله زینت و نینی کوچولوش : آقا حسام الدین

امروز با خاله محبوبه رفتیم دیدن یکی از دوستای مامان و نی نی کوچولوش آقا حسام الدین که تازه بدنیا اومده بود. شما که نی نی کوچولو می دیدی، خوشحال بودی و حسابی شیطونی می کردی تو دل مامان . انشاله آقا حسام الدین زیر سایه مامان باباش خوشبخت بشه .   ...
17 ارديبهشت 1393

لباس محمدصدرا رفت مکه

آقا محمد صدرا خودش نرفته ولی لباسش یه دور تو مکه زدن و تو مراسمات حج و طواف خانه خدا شرکت کردن. قضیه از این قراره که مدیر مدرسه مامان هفته پیش رفت مکه و مامان هم از ایشون خواست و چند تا از لباس های شما رو داد به ایشون که به قصد تبرک ببرن. خانم مدیر هم حسابی خوشحال شدن و قبول کردن. لباست که برگشت توی دوتا نایلون فریزر بود که خانم فغانی هر کدومشون رو گذاشته بودن توی یه جیبشون و همیشه هم همراهشون بود. دست خانم مدیر مهربون درد نکنه . خیلی خوشحال شدم که لباست متبرک شدن . وقتی از مکه برگشتن، دعوت شدیم با همکارای مامان، که وقتی خانم مدیر منو دید داستان لباسای تو رو برام تعریف می کرد و اشک توی چشماش جمع شده بود. منم داستان خواب شب قبل رو براشون تعری...
14 ارديبهشت 1393

شاگردای مامان و سوال درباره شما

یکی از خوشگلترین تجربه های مامان مربوط به وقتی میشه که شاگردای ناقلای مدرسه مامان فهمیدن شما تو دل مامانی. یکی یکی سوالای عجیب می پرسن و حرفای جالب میزنن مثلا : خانم ما میدونیم بچتون پسره، چون ..... خانم بچه تون باید دخترباشه، چون .... خانم چرا بما نمی گید بچتون پسره یا دختر خانم شما راه نرید برای نی نی تون بده، ما میریم صداشون می کنیم خانم شما سوت نزنید و صدا نزنید بچه ها را با صدای بلند، نی نی تون اذیت می شه. تازه میگن پشت میکروفون هم صحبت نکنید. خانم شما مامان سخت گیری میشین. یا بعضی ها هم معتقدن مامان مهربون میشین و آخرین ورژن : نی نیتون کی دنیا میاد؟؟؟؟؟؟؟؟ و این شاگردای کنجکاو کلی سوال از همکارای مامان د...
13 ارديبهشت 1393